جدول جو
جدول جو

معنی پیل رنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پیل رنگ
(رَ)
دارای رنگی چون رنگ فیل. فیلی. به لون فیل
لغت نامه دهخدا
پیل رنگ
دارای رنگی مانند رنگ فیل فیلی
تصویری از پیل رنگ
تصویر پیل رنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میله ای در اتومبیل به شکل مارپیچ که به واسطۀ حرکت دورانی آنکه در اثر فشار دستۀ پیستون صورت می گیرد، اتومبیل به راه می افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش جنگ
تصویر پیش جنگ
آنکه پیش از دیگران به دشمن حمله کند، کسی که در نبرد پیشی کند، سپاهیانی که در صف جلو به سوی مواضع دشمن بروند
فرهنگ فارسی عمید
سلام نظامی و ادای احترام از طرف سرباز نسبت به افسر که با حرکت دادن تفنگ و نگه داشتن آن در پیش روی خود و به حالت خبردار صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
ادکن. (یادداشت مؤلف). نیل فام. کبود نیلی:
هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ
دلیران لشکر به سان پلنگ.
فردوسی.
بپوشید سهراب خفتان جنگ
نشست از بر چرمۀ نیل رنگ.
فردوسی.
از چرخ نیل رنگ چه نالد حسود تو
از سیر کلک تو شد در ناله و غرنگ.
سوزنی.
ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیل رنگ
دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ.
سوزنی.
به دریا ماند موج نیل رنگش
که در دل بود هم در هم نهنگش.
نظامی.
نفس را چو زین طارم نیل رنگ
گذرگه درآمد به دهلیز تنگ.
نظامی.
، کنایه از اسب سیاه رنگ:
سیاوش فرود آمد از نیل رنگ
پیاده گرفتش به آغوش تنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگ باخته. (غیاث اللغات) (آنندراج). کم رنگ. (فرهنگ فارسی معین). نه سیر و نه روشن. رنگ میانۀ سیر و روشن. (یادداشت مؤلف) ، ناقص. ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، رنگ ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ)
دارای رنگی چون لعل. سرخ:
دو یاقوت دادش دگر لعل رنگ
صدوبیست مثقال هر یک به سنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی از خواب در بر چو چنگ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ رَ)
برنگ زحل. تیره رنگ. زحل رنگم، یعنی سیاهم. (شرفنامۀ منیری) (کشف اللغات) :
هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله
وز حریصی چون نعایم آهن و آتش خورم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ رَ)
حیله باز. نادرست. دغاباز:
به دوستان دغل رنگ من که بیزارم
به عهد ماضی از اسلاف و حالی از اعقاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آهن و پولاد هندی را گویند. (آنندراج). و در لغت نامۀ شعوری آنرا شمشیر جوهردار و پولاد جوهردار گفته است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پیل رنگ. (فرهنگ فارسی معین). دارای رنگی مانند رنگ فیل. فیلی رنگ. رجوع به فیلی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حالت و چگونگی پیل تن. عظمت جثه. زورمندی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد. (آنندراج). آنکه در جنگ پیشی کند. آنکه در رزم پیشی گیرد و تقدم جوید. سابق در حرب بر دیگران:
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ.
فردوسی.
در آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود
اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان.
فرخی.
باری بس است طاقت ما را، ترا که گفت
سر خیل فتنه کن مژۀ پیش جنگ را.
سالک قزوینی (از آنندراج).
، آن حصه از لشکر که در مقدمۀ لشکری بزرگ است سواران پیش جنگ، که در صف پیشین نبرد واقعند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
در مشق سربازان بجلوی روآوردن تفنگ بطور عمودی. تفنگ راست ایستانیده را از جانب راست بدن با دو حرکت مقابل صورت آوردن. تفنگ مماس با جانب راست بدن را با حرکتی اندکی ببالا سپس با حرکتی دیگر بپیش روی آوردن. روبروی صورت و موازی قامت آوردن تفنگی که مماس پهلوی راست است با دو حرکت
لغت نامه دهخدا
(لُ)
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و امثال ایشان بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش محفوظ ماند. پیش بند. پیش لنگی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش آهنگ. پیشرو لشکر. رجوع به پیش آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سیم گونه. به رنگ سیم. سپیدرنگ:
پدید آمد آن چشمۀ سیم رنگ
چو سیمی که پالاید از ناف سنگ.
نظامی.
ستاره فروریخت ناخن ز چنگ
هوا شد پر از ناخن سیم رنگ.
نظامی.
آن شیفته را چو باد در بوق افتاد
آن گنبد سیم رنگ بر باد بداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر رنگ
تصویر پر رنگ
که رنگ تند دارد که سیر رنگ است مقابل کم رنگ: چای پر رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد کسی که در رزم پیشی کند در سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. (فرخی)، آن حصه از لشکر که در مقدمه لشکری بزرگ است سوارانی که در صف پیشین نبرد جای گیرند: با وجود کثرت سپاه و قلت غازیان رزمخواه بمجرد آنکه آواز نفیراز عقب قلب بر آمد و دلاوران پیش جنگ دلیرانه پیش آمدند پای ثبات و قرارشان متزلزل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالارنگ
تصویر پالارنگ
آهن و پولاد هندی پولاد و شمشیر جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش هنگ
تصویر پیش هنگ
پیشرو لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فنگ
تصویر پیش فنگ
در مشق سربازان بجلوی رو آوردن تفنگ بطور عمودی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد: بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. (نظامی)، زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل، جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند، (شطرنج) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهره حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاده خود می شکنند: بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشادک (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
لال رنگ سرخرنگ دارای رنگ لعل سرخ رنگ: حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی از خواب در بر چو چنگ. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
گرز لنگ در خود رو میله ایست در موتوراتومبیل که بروی دو محور حرکت میکند. دسته پیستونها برروی میل لنگ سوار است. خاصیت این ابزار آنست که حرکت پیستونهارا در حالتهای (هنگامهای) مختلف تنظیم میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم رنگ
تصویر نیم رنگ
رنگ باخته کم رنگ، ناتمام ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فنگ
تصویر پیش فنگ
((فَ))
عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق، نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنه آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میل لنگ
تصویر میل لنگ
((لَ))
میله ای است در موتور اتومبیل که به روی دو محور حرکت می کند، دسته پیستون ها روی میل لنگ سوار است، خاصیت این ابزار آن است که حرکت پیستون ها رادر حالت های مختلف تنظیم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی رنگ
تصویر بی رنگ
آکرماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
فتنه جو، شرور، مبارز دلیر جلودار
فرهنگ گویش مازندرانی
بز پیشاهنگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از فنون کشتی لوچو معادل فن لنگ، پشت پا زدن، فنی در کشی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگی مایل به زرد که شبیه به رنگ شغال است
فرهنگ گویش مازندرانی